ای خجل از چهرهٔ تو آفتاب
آفتاب از عرصه شد در پیچ وتاب
شد سیه از خِجلت گیسوی دوست
چهرهٔ ریحان در وی مُشکِ ناب
ساقیا جان بر لب آمد از عطش
حُسن بذلِ باده باشد بی حساب
ساقی از مَخموری هندوی چشم
آسمان را همچو من دارد خراب
پنجه دست لبم هرگز نشد
از گل بوس رخ او کامیاب
باشد از بخت بدم یا از سپهر
کو به پیش دشمنم دارد عتاب
هر چه گویم در حَقِش باشد خطا
چون دانان نمی آید صواب
چشم حق بین هر که دارد آگه است
نیست عیش دور کردن جز سراب
"حسرت"از الطاف ساغر عاقبت
شد به فیض وصل جانان فیض یاب
مولانا حسرت نراقی
مکاتبه ادامه قانون انحصار دولتی تریاک ۸۵ سال قبل - سند شماره 365
شهدای شهر نراق مربوط به قبل و حین پیروزی انقلاب اسلامی
تحویل متهمان و اثاثیه آنان در روستا هستیجان دلیجان 90 سال قبل - سند شماره 364
حسرت ,فیض ,ناب ,مولانا ,نراقی ,حَقِش ,حسرت نراقی ,مولانا حسرت ,باشد خطاچون ,خطاچون دانان ,حَقِش باشد
درباره این سایت